آیت الله حائری شیرازی، معروف به “حکیمُ الفقها” بود، چرا که نه تنها فقیه بود، بلکه نگاه حکیمانۀ او به معارف قرآنی و اسلامی، ابوابی از معرفت و حکمت را به روی مخاطبان می‌گشود.

آیت الله حائری شیرازی، رحمة الله علیه:

بسم الله الرحمن الرحیم

… محبت مادر به فرزند، یک واحد اندازه‌گیری ایمان است، سایر محبت‌ها را با این اندازه‌گیری می‌کنند.

مادر وقتی علت محبت‌های خود را توضیح می‌دهد، آرزوهای بعدی و زحمات قبلی خود را بیان می‌کند، به همین علت است که بر فرزند است در صورت مرگ پدر، بر حفظ عزّت مادر تلاش کند. این مسئله‌ی ساده‌ای نیست. خداوند می‌فرماید: «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ» (۱).

خداوند به فرزند توصیه می‌کند که در برابر پدر و مادر، حتی خستگی و سیری و دل‌گیری نشان ندهد و به فرزندان توصیه می‌کند: مبادا پدر و مادر را از خود دور کنید. با رفتار بزرگوارانه با آنها صحبت کنید. خاضع و شکسته بال باشید.

همه می‌دانیم زیر بال گرفتن، “ترّحم” است و روی بال گذاشتن، “احترام” را می‌رساند؛ لذا قرآن می‌گوید: به پدر و مادر باید احترام کنید، نه ترحّم؛ بلکه باید در قبال آنان خاضع و ذلیل باشید.

مادر که به خاطر زحمات و آرزوهای خود، کودک را اینگونه دوست دارد، حساب خدا و پیغمبر (صلوات الله علیه و آله) چه می‌شود؟!

این که فرزند مادر را دوست می‌دارد، به این دلیل است که مادر نسبت  به او حقوقی داراست. فرزند چون مؤمنِ به خداست، از این جهت خود را مدیون می‌داند، این احساس محبت به خداوند هم در او بیدار و زنده می‌شود.

این فرزند، وقتی محبت مادر و محبت خدا رابا هم مقایسه می‌کند، متوجه می‌شود که این دو در عرض یکدیگر نیستند، بلکه در طول یکدیگرند. موحد حقیقی، محبت خدا و خدمات مادر به خود را جدای از محبت خدا نمی‌بیند که بتواند آنها را در مقابل هم و در عرض هم مشاهده کند؛ بلکه محبت مادر را از آثار محبت خدا درک می‌کند.

همچنین مادرِ موحد، محبت خود به فرزند را در مقابل محبت خود به خدا نمی‌بیند؛ بلکه فرزند را از آثار محبت خدا به خود می‌داند. حمایت مادر برای فرزند وجود مستقلی نیست؛ بلکه جزو کار خداست؛ زیرا می‌گوییم یکی از کارهای خدا این است که مادر را دوستدار فرزند قرار داده است. تمام کارهای مادر، یکی از کارها و محبت‌های خدا در حق انسان‌هاست.

امام حسین علیه السلام، در دعای عرفه، در ضمن چند صفحه، فقط نعمت‌ها را می‌شمارند و از جمله “دلسوزی مادر” را متذکر می‌شوند؛ «خداوندا! اگر به ما علاقمند و در حق ما رئوف نبودی، مادر نیز چنین نمی‌شد». علاقه‌ی مادر به فرزند، نشانه‌ای از علاقه‌ی خدا به خلق خود است. در مرحله‌ی اول، خدا دلسوز [آن] فرزند است، لذا مادر را دلسوز می‌کند.

مؤمن، هر رحمت و یاری که می‌بیند، آن را آثاری از رحمت خدا می‌داند. خدا با بنده‌اش ارتباط دارد و ما وقتی به او احساس علاقه می‌کنیم، مربوطِ به او می‌شویم.

محبت خدا به انسان، یک طرف قضیه است؛ یک طرف دیگر آن، محبت انسان به خداوند است. اما وقتی انسان غافل باشد از این که خدا به او نعمت داده و به او احسان کرده است، خود به خود، از محبت‌ورزی به خداوند غافل می‌شود و در این حالت، محبت یکرفه خواهد بود. مثل مادری که فرزندش را دوست می‌دارد، اما فرزند به مادرش بی‌توجه است.

وقتی که شخص از غفلت وغرور رهایی یافت و متوجه نعمات الهی شد، محبت جریان پیدا می‌کند؛ همچو وقتی که دو قطب یک باتری به کار نمی‌افتد و در نتیجه جریان برق حاصل نمی‌شود. در این حالت، با متذکر شدن نِعم الهی، حالت محبت و علاقه به خداوند در شخص بیدار می‌شود. همین امر نیزموجبات جلب بیشتر محبت خداوند به او را فراهم می‌سازد و در این گردش محبت است که انسان به طرف کمال محبت سیر می‌کند.

ما به ائمه‌ی اطهار علیهم السلام می‌گوییم: «اَلتّامّینَ فی مَحَبّة الله» (۲)؛ پس ربط و محبت، در ابتدا یک طرفه است؛ مثل این که مادر فرزندش را دوست دارد، ولی فرزند حالت غرور دارد و مادرش را آن چنان که باید، دوست نمی‌دارد. البته چنین نیست که مادر فرزند را فقط به خاطر منافع خود دوست داشته باشد، بلکه علاوه بر حبّ ذات، حبّ فرزند هم هست.

فداکاری‌های مادر در قبال فرزند، نشان می‌دهد که مادر فرزند را برای تحمل رنج خود نمی‌خواهد؛ بلکه تحمل رنج فرزند، جزو آرزوهای مادران است. گاه شخصِ فرزند مُرده می‌گوید: «کاش بودی تا رنجت را تحمل می‌کردم»! نه این که «کاش بودی و رنجم را تحمّل می‌کردی»!

مادر و پدری که به فرزند توجه دارند، فرزند را شریک زندگی خود می‌دانند و رنج او را رنجج خود احساس می‌کنند و اینمحبت و نزدیکی پدر و مادر به فرزند است؛ اما فرزند، گاه بدون توجه به پدر و مادر، به چیزی دیگر یا شخصی دیگر، یا آرزویی دیگر، دل بسته می‌شود. در این حالت فرزند، به آن چه دلبسته، نزدیک است و همیشه درد ورنج را در فراق و زوال آرزو و تعلقات خویش احساس می‌کند و از فراق پدر و مادر، رنجور نمی‌شود. پس فرزند از پدر و مادر دور است و تعلّق وی به آن‌ها قطع شده است، در حالی که پدر و مادر به فرزند نزدیک‌اند و به او تعلق و ربط دارند.

می‌توانیم این قُرب و بُعد (نزدیکی و دوری) را به این شکل توضیح دهیم:

فرزند، رو به تعلقات خود و پشت  به پدر و مادر کرده است، در حالی که مادر و پدر به فرزند رو کرده و به وی توجه کامل دارند. اصولاً فرزند داخل رشته‌ی تعلقات پدر و مادر است و از آن‌ها جدا نیست و این نوعی اتحاد است که از قُرب بیشتر حکایت می‌کند. اما در عین این قُرب، می‌توان بُعد بی‌نهایت فرزند را از پدر و مادر ملاحظه کرد؛ چون فرزند در کانون آرزوهای خود، جایی برای پدر و مادر خالی نگذاشته است. اما آنگاه که فرزند به خود آید و کانون آروزهای او دگرگون شود، به طوری که بتواند موضع صحیح خود را در قبال پدر و مادر باز یابد، در این هنگام، جهتِ تعلق فرزند به سوی پدر و مادر می‌شود؛ مثل این که هر دو در یک کانون تعلّق متمرکز می‌شوند و هر دو به یکدیگر مربوط و به هم نزدیک‌اند.

از مطالعه‌ی وضع گفته شده، می‌توان بُعد انسان را از حق، در عین «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ – و ما از شاهرگ [او] به او نزديكتريم » (۳) ملاحظه کرد. هم چنین می‌توان یکی از مشخصات بُعد انسان از حق را که بُعد و اختلاف جهتِ تعلّق انسان باشد، بهتر شناخت.

دوری انسان از حق، قُرب اخلاق و تعلّق و جهت و توجه است. زیرا گاهی مادر بدون در نظر گرفتن زحمت و آرزهای خود، بازهم فرزندش را دوست دارد.

به هر حال، خدا از همه چیز به انسان نزدیک‌تر است « وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ »، ولی این ارتباط، یک طرفه است و ما بسیار از آن دور هستیم.

هیچ فاصله‌ای بدتر از پشت کردن و اِعراض نیست؛ اما انسان وقتی به چیزی رو کند، هر چند که دور باشد، بالاخره به آن می‌رسد؛ اگر چه متصل نیست، هم جهت است.

توجه انسان به چیزهای نازل‌تر از خود، سبب اِعراض از والاتر از خود می‌شود. دوست داشتن جیزهای نازل، خلاف جهت علوّ است؛ یعنی اِعراض از علوّ الهی است.

انسان به محض این که خدا را دوست داشته باشد، رابطه برقرار می‌شود. البته اگر خدا کسی را به حال خود واگذارد، دلیل نبود محبت نیست. در ابتدا “مصائب”، برای توجه پیدا کردن است؛ اما اگر کسی از طریق مصائب به خدا توجه پیدا نکرد، کم‌کم مصائب از میان می‌رود و باب همه چیز برایش باز می‌شود و مصائب برای او دیگر نمی‌آید.

«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُمْ بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ * فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُمْ مُبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ » (۴)

ترجمه: پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد تضرع نكردند ولى [حقيقت اين است كه] دلهايشان سخت‏ شده و شيطان آنچه را انجام مى‏ دادند برايشان آراسته است * پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند فراموش كردند درهاى هر چيزى [از نعمتها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى كه به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم و يكباره نوميد شدند * پس ريشه آن گروهى كه ستم كردند بركنده شد و ستايش براى خداوند پروردگار جهانيان است.

و چون دیگر در نزد پروردگار سهمی ندارد، در این دنیا، هرچه بخواهد به او می‌دهند. در واقع می‌گوید: ما انسان را به مصائب و کمبودها مبتلا می‌کنیم تا توجه به مبدأ پیدا کند. حال اگر کسی توجه نکرد، چرا به مصائب مبتلا شود؟! در یک کلمه، او “کریم” است، لذا به کافر هر چه بخواهد می‌دهد، ولی به مؤمن اگر نمی‌دهد، برای این است که بعداً بیشترش را بدهد.

پاورقی‌ها:

۱- « وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا » (الإسراء، ۲۳)

و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید! و به پدر و مادر نیکی کنید! هرگاه یکی از آن دو، یا هر دوی آنها، نزد تو به سن پیری رسند، کمترین اهانتی به آنها روا مدار! و بر آنها فریاد مزن! و گفتار لطیف و سنجیده و بزرگوارانه به آنها بگو!

۲-    مَن لا یَحضره الفقیه، ج۲، ص ۶۱۰

۳-    سوره ق، ۱۶

۴-    سوره الأنعام، ۴۳ تا ۴۵

منبع:

(کتاب: با علی علیه السلام در صحرا، صفحات ۵۶ تا ۶۱)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *