فرهنگ آن باورها، بایدها و نبایدها و رسومی است که مردم با آن زندگی می‌کنند. فرهنگ از آنِ مردم است.

 

زندگی – آموزش، پرورش و تربیت: فرهنگ مجموعه پیچیده‌ای از دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، موضع‌گیری‌ها، عادات، رسوم و هر چه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعه خویش فرا می‌گیر، می‌باشد. بنابر این فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است.

فرهنگ جامعه چیست؟

افراد جامعه هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات خود را بنا بر باورها و اعتقادات خود تعریف و اجرا می‌کنند و بنا بر همین تعاریف هر ملتی دارای فرهنگ مختص به خود است و برای صیانت و حفاظت آن کوشا هستند و مراقب هستند تا فرهنگ دیگری جایگزین آن نشود.

هر جامعه‌ای بر اساس باورها و اعتقاداتش فرهنگ سازی نموده و نسل به نسل آن را بسط و گسترش می‎دهد.

 

فرهنگی کیست؟

هر فردی که رفتارها و تعاملات فردی و اجتماعی خود را بر اساس فرهنگ جامعه خود اعمال نماید، و سعی در آموزش و رشد این قوانین و رفتارها در دیگر افراد اجتماع داشته باشد فردی فرهنگی خوانده می‌شود.

 

فرهنگ برتر

شاید کلمه فرهنگ و فرهنگی در عامه مردم کلمه ای با رویکرد مثبت، خوب و ارزشمند باشد ولی باید اذعان نمود هر فرهنگ و فرهنگی دارای ارزش و قابل دفاع نمی‌باشد.

تعصب ریشه در خودشیفتگی و خودبرتربینی دارد؛ خودشیفتگی در انسان باعث رذایل فراوانی می‌شود که یکی از آن‌ها تعصب و وفاداری بدون دلیل به قوم، نژاد، ایدئولوژی، شخص و… است.

تعصب و تقلید کورکورانه از نیاکان و وفاداری بدون چون و چرا از فرهنگ رایج، می‌تواند باعث عقب افتادگی و عدم پیشرفت جوامع در برنامه انسان سازی گردد.

تعصب فرهنگی، پدیده تفسیر و قضاوت پدیده‌ها، بر مبنای معیارهای فرهنگ خود فرد است. تبعیض فرهنگی زمانی رخ می‌دهد که مردمان دارای یک فرهنگ خاص، قراردادهای اجتماعی و اعتباری (فرهنگ) خودشان را قانون منطقی، طبیعی و به حق بدانند.

مکاتب بشری همواره سعی کرده‌اند با تهاجم فرهنگی، نظریات و عقیده‌های شخصی و گروهی خود، مردم را به “خود” دعوت و ترغیب نمایند تا فرهنگ خود (دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات) را بر آنها مسلط نمایند، چرا که با این راهکار، اعتقادات خود را در جامعه پایه‌گزاری می‌نمایند و به این ترتیب قدرت، ثروت و سلطه را تصاحب می‌نمایند.

فرهنگ باید پویا باشد و توسعه و رشد داده شود. تعصبات و جانبداری کردن‌های بی‌اساس از آفت‌های مسلم ارتقا و توسعه فرهنگ است.

فرهنگ برتر، فرهنگی است که داده‌های آن با نقشه راه رشد و تعالی انسانیت منطبق باشد و در چارچوب قوانین و بایدها و نبایدهای ارزشمند، موجب توسعه فردی و اجتماعی تراز انسانی گردد.

لزوم پیروی از حق و حقیقت، متابعت از عقل و استدلال و دوری از افراط و تفریط از شاخصه‌های تفکر عقلی و انسانی هستند. در عقل یگانه معیار معتبر، استدلال و برهان است و اگر به چیز دیگری جز استدلال عقلی در مقام داوری و پذیرشِ رأی و نظری، بها داده شود آن تفکر هر چه باشد، تفکر عقلانی نخواهد بود.

متعصبین فرهنگی، قدرت را دليل بر حقانيت مى‌دانند و نظریه سلطه یافته را مُحق مى‌شمرند؛ و همين طرز اندیشه سبب مى‌شود كه در محاسبات خود گرفتار انحراف و اشتباه فراوان گردند.

تعصب در واقع انسانیت را از انسان خلع می‌کند و باعث می‌شود انسان مانند بقیه حیوانات بدون دلیل، همگام با غریزه و بدون تعقل، دست به کاری بزند.

تعصب فرهنگی

انسان متعصب بدون فرمان عقل به نژاد، قومیت و فرهنگ خاصی وفاداری می‌ورزد و به حمایت هم‌کیش، هم‌نژاد و هموطن خود می‌پردازد، بدون اینکه دلیلی برای این کار خود داشته باشد و جانب او ظالم باشد یا مظلوم و به این صورت انواع و اقسام تبعیض در جامعه شکل می‌گیرد و باعث می‌شود انسان به مرتبه حیوانی تنزل کند.

محور اصلی ملی‌گرایی و ناسیونالیسم را، توجه به کشور و سرزمین تشکیل می‌دهد و دیگر بخش‌ها مانند فرهنگ، تمدن، سابقه تاریخی، میراث فرهنگی و… در سایه کشور و سرزمین واحد معنا پیدا می‌کنند و اشخاصی که تعصب ملی دارند و ناسیونالیست هستند به فرهنگ، تمدن، سابقه تاریخی و میراث فرهنگی «کشور» خود افتخار و مباهات می‌کنند و آن‌ها را برتر از داشته‌های ملت‌های دیگر می‌دانند. پس همچنان آنچه در آن از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است «سرزمین و کشور» می‌باشد و دلبستگی به فرهنگ، تمدن، زبان، میراث تاریخی، شخصیت‌های تاریخی و… در سایه سرزمین واحد معنا پیدا می‌کنند.

ما اگر استدلال‌گرا و خردورز باشیم و آن را ترویج کنیم، ناسیونالیسم و ملی‌گرایی نیز ماهیت خود را از دست می‌دهد و ناسیونالیست به آن معنا نخواهیم بود؛ یعنی نمی‌توان به هیچ سرزمین یا میراث تاریخی و فرهنگ و تمدنی مباهات و افتخار کرد؛ چون از حیث عقلی این مرزبندی‌های که کم‌وبیش از قدیم هم بوده و در جهان جدید ضیق‌تر شده‌اند همه قراردادی‌اند و با این‌که شاید از جهاتی مفید واقع شده باشند؛ اما مشکلاتی را نیز به همراه داشته است. یکی از مهم‌ترین مشکلات این مرزبندی‌ها (که در واقع اعتباری و قراردادی‌اند)، همین مسأله ناسیونالیسم و ملی‌گرایی است که باعث درگیری، خشونت‌ و جنگ‌های فراوانی در طول تاریخ بوده است.

 

مرزبندی فرهنگی

این مرزبندی‌ها که جهان را به کشورها تبدیل کرد باعث شد انسان‌هایی بپندارند که حقیقتاً در خاک و سرزمینی زندگی می‌کنند که از جهات مختلفی بر دیگر سرزمین‌ها برتری دارد و ملت آن‌ها شایسته‌تر از ملت‌های دیگر است، همچنانی‌که فرهنگ و تمدنی که در گذشته در این کشور بوده یا هم‌اکنون هست، در هیچ کشوری نبوده و فعلاً هم نیست. همچنان شخصیت‌های که در دامن این فرهنگ و تمدن پرورش یافته‌اند، در هیچ فرهنگ و تمدن دیگری سابقه نداشته است.

درحالی که براساس تفکر عقلی و فلسفی این پندار از اساس باطل است؛ چون از نظر عقلی و فلسفی مکان‌ها بالذات با هم تفاوتی ندارند و اگر تفاوتی هست، عرضی است، این‌که ما بپنداریم سرزمین ما بهترین سرزمین جهان است به هیچ استدلالی مستند نیست و نمی‌توان با یک مسأله اعتباری و قراردادی، معامله یک مسأله حقیقی و واقعی را کرد. چه استدلالی بر این مدعا وجود دارد که تا این خط مرزی، بهترین سرزمین جهان است اما بعد از این خط، دیگر این بهتری و برتری راه ندارد؟! باید س<ال نمود اگر کمی این خط جابجا تعیین می‌شد، شایستگی‌ها نیز با آن جابجا می‌گردید؟!

یک نکته اینجا قابل توجه است و آن این‌که اگر ناسیونالیسم را به معنای ملت دوستی و وطن دوستی بگیریم، به این معنا که من ملت خود را بیش از دیگر ملت‌ها دوست دارم و وطن خود را بیش از دیگر سرزمین‌ها دوست دارم، این دوست‌داری هیچ اشکالی ندارد و غریزی و فطری هم است و همه به مردم و کشور خود، بیش از دیگر مردم و کشورهای دیگر محبت می‌ورزند؛ اما اگر کسی بخواهد از این محبت بجا و صحیح، نتیجه بگیرد که چون من ملت خود را بیش از دیگر ملت‌ها و کشور خود را بیش از دیگر کشورها دوست دارم، پس ملت من و کشور من بهتر و برتر از دیگر ملت‌ها و کشورها است، این نتیجه‌گیری کاملاً غلط است و هیچ مبنای عقلانی ندارد. همانگونه که نمی‌توان از گزاره «من مادر خود را بیش از دیگر مادرها دوست دارم» نتیجه گرفت که «پس مادر من برترین مادر دنیا است»، به هیچ وجه نمی‌توان از این گزاره که «من کشور و ملت و رسوم خود را بیش از دیگر کشورها و ملت‌ها و رسوم دوست دارم»، گزاره «پس کشور و ملت و رسوم من برتر از دیگر کشورها و ملت‌ها است» را نتیجه گرفت.

مسأله تعصب به فرهنگ و تمدن و شخصیت‌های فرهنگی نیز چون اساسش را سرزمین تشکیل می‌دهد؛ هیچ مبنای واقعی و حقانی ندارد و نمی‌توان به هیچ فرهنگ یا تمدن یا شخصیت فرهنگی به معنای دقیق کلمه تعصب ورزید و بر آن افتخار و مباهات کرد؛ یعنی نمی‌توان گفت: فرهنگ و تمدنی که ما داریم هیچ کسی نداشته و ندارد و فلان شخصیت فرهنگی از آنِ ما است و از آنِ دیگران نیست و به این صورت کسی بخواهد به فرهنگ، تمدن یا شخصیت‌های فرهنگی، افتخار و مباهات کند.

آیا مشهورترین و تأثیرگذارترین فیلسوف، دانشمند و به قولی همه چیز دان جهان بوعلی سینا که زاده بخارا در دوره سامانیان که در مکان‌های مختلف زندگی نموده و درگذشته دوره آل‌بویه و مدفون در همدان است، فخرفروشی زادگاهش را می‌طلبد که اکنون در مرزی دیگر است؟! یا مردمانی که در زمان او می‌زیسته‌اند؟! یا همدانیانی که مدفن او را زیارت می‌کنند؟! یا اینکه مبرهن ذکاوت، هوش، علم و نعماتی است که آفریدگارش به او عطا نموده و او نیز در مقام شکرگزاری، این ظرفیت و استعداد را در ظرف حقیقی و انسانی خود رشد داده است و فرهنگ خود را بر اساس قوانین الهی مدون نموده است و باعث امتیاز و مقامات خود در درگاه پروردگار گشته است که البته دستاوردهای وی هیچ کدام به زادگاه، هم دوره‌ها و آیندگان سرزمینی، نژادی، قومی و حتی مذهبی او نفع و مزیتی اضافه نمی‌نماید و امتیازی از این حیث بر دیگران ندارند، مگر آن که راه و روش او را در پیش گیرند و از یافته‌های او بهره و انتفاع برند.

ویژگی‌هاى اقلیمى، نژادى، زبانى و…، به خودى خود نه بر ارج و اعتبار انسان می‌افزاید و نه از فضیلت‌هاى او می‌کاهد؛ زیرا این ویژگی‌ها اگرچه با انسان هست و در تعامل اجتماعى و تعارفات بین‌المللى او نقش دارد اما هیچ‌یک از آنها پایدار نبوده و تا ابد آدمى را همراهى نمی‌کند و همین نکته دلیل بر عدم اصالت و نقش نداشتن آنها در هویت پایدار انسان است. چه بسا این ویژگی‌ها در طول عمر آدمى، بارها تغییر کند و انسان با هجرت از سرزمینى به سرزمین دیگر نه تنها زادگاه خود را رها نماید که زبان و نژاد خودش را نیز به فراموشى سپارد و در هر صورت با مرگ او همه این امور، ویژگى خود را از دست می‌دهد و با ورود به برزخ، نه شرقى یا غربى بودن آدمى در هویّت او تأثیر دارد و نه در فلان سده یا هزاره زیستن او؛ زیرا با این سفر هم از قلمرو زمین بیرون می‌رود و هم از حیطه زمان. بلکه چیزى در هویّت حقیقى انسان نقش آفرین است که همواره با او باشد و مرگ و برزخ و نیز بهشت و دوزخ آن‌را از انسان جدا نسازد.

بنابراین هر انسانى در کنار عقیده و اخلاق و اعمال خود نشسته و هویت اصلى خویش را با آن عناصر تعیین می‌کند پس باید قبل از استیلای هر فرهنگ یا تلاش برای بقای هر فرهنگی، جستجو کرد کدام فرهنگ در راستای عقل، استدلال و انسانیت قدم بر می‌دارد و فرهنگ بهینه را برای جامعه انسانی بدون خط‌کشی‌های غیرعُقلایی و غیرحقانی به ارمغان می‌آورد.

به حکم عقل، بهترین پاسخگو به نیاز هر سازه، سازنده آن می‌باشد و کسی بهتر از سازنده نمی‌تواند نیاز سازه خود را بیان و روشن نماید.

آیا انسان‌ها که کم و بیش همانند یکدیگر هستند و خالق و سازنده یکدیگر نمی‌باشند، می‌توانند پرچمدار فرهنگی بی‌عیب و نقص، تأثیرگذار و منطبق با همه ترازهای مورد نیاز زندگی کوتاه و زودگذر دنیا و به دنبال آن زندگی جاودان انسان گردند؟!

آیا انسان‌ها می‌توانند ضروریات رشد و تعالی انسان را چه به لحاظ مادی و چه از حیث روحانی خلق نمایند؟!

آفریدگار هستی و خالق انسان، با اشراف و شناخت کامل به نهاد و سرشت انسان و نیازهایش در پیچ و خم زندگی دنیوی، بهترین گزینه برای ایجاد فرهنگ با قوانین و مقرراتی است که بین آنها هماهنگی و امکان پیاده‌سازی برای انسان و تأمین اهداف والای انسانیت قلمداد می‌گردد.

بنابر این استدلال، انسان باید به دنبال بایدها و نبایدهای خالق و مربی خود باشد و نقشه راه را از خالق و هدف‌گزار راه دریافت نمایند.

 

دین الهی چیست؟

خالق یکتا، آفریده خود را در حیات دنیا سرگردان رها ننموده و جهت تکامل و رشد او به وسیله انسان‌های تراز، قوانین را به گوش انسان رسانده و در کتاب خود مکتوب نموده‌ است.

دین الهی آن دسته از قوانین و دستورات است که آفریدگار عالم برای ارتباطات و تعاملات انسان‌ها با جهان هستی به عنوان راه و روش زندگی فردی و اجتماعی در نظر گرفته است تا انسان بتواند با اجرای آن قوانین و دستورات، زندگی دنیا و به دنبال آن آخرت و زندگی جاودان خود را در چارچوب آن بسازد و با برخورداری از آن به اوج فرهنگ انسانی خود صعود نماید تا گمراه و بی‌نصیب از رشد و تعالی برای رسیدن به هدف والای انسانیت و زندگی در بهشت وعده داده شده، نماند.

چنانچه اعتقاد و اخلاق و اعمال بر اساس آموزه‌هاى پیامبران الهى شکل گیرد، از مجموع آنها با نام «دین» تعبیر می‌شود.

 

فرهنگ دینی چیست؟

فرهنگی در هویّت حقیقى انسان نقش‌آفرین است که همواره با او باشد و تغییر مکان، زمان، مرگ و برزخ آن‌را از انسان جدا نسازد. آنچه رنگ جاودانگی یافته و در عرصه زمین فراگیر شده است، نه آداب و رسوم یک قوم، بلکه ارزش‌های الهی و اصول نورانی آن است که مخاطب آن «انسان » است، نه انسان دیروز یا امروز. انسان در هر زمان و مکانی با هر نژاد، زبان، قوم و فرهنگی، از موهبت حیات طیبه‌ای که پیام آوران الهی به ارمغان آورده اند، بهره‌مند خواهد شد. و این هویّت انسانى نه تنها در دنیا او را از دیگران جدا می‌سازد بلکه در برزخ و بهشت نیز همواره ممیّز او از دیگران است.

بنابراین جامعه‌ای که قوانین، رفتارها و تعاملات فردی و اجتماعی خود را بر اساس فرامین، دستورات، بایدها و نبایدهای فرمایشات الهی تبیین و تنظیم نماید، دارای فرهنگ الهی می‌باشد.

مردمانی که دانش‌ها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، موضع‌گیری‌ها، عادات، رسوم و روش زندگی خود را بر اساس دستورات الهی بنا کنند، می‌توانند مدعی فرهنگ الهی باشند.

 

فرهنگ مسلمانی

دانایی و دانش جامعه اگر با علم الهی تطبیق نداشته باشد، نمی‌تواند انسان را به مقصود واقعی، حقیقی‌ و مورد نظر نظام آفرینش برساند.

فرهنگ مسلمانی از اصلی‎ترین مطالبات جامعه‌ای است که بر اساس نظام اسلام، تسلیم فرامین، اوامر و قوانین خداوند می‎باشد.

هدف‌گزاران و اتاق‎ فکر فرهنگی جامعه باید در راستای ارتقا و رشد فرهنگ مسلمانی بر اساس منشور کامل انسان سازی قوانین اسلام، ارزش سازی نمایند و مذاق و سمت و سوی جامعه را به سوی مسلمان بودن سوق دهند.

در دستگاه بزرگ تعاملات اجتماعی، سازمان‌ها و نهادهای بسیاری مستقیم و غیر مستقیم با قوانین، سرمایه‌گزاری، ساز و کارها و سیاست‌گزاری مسئولان و مدیران خود، جامعه را به سوی هدف‌گزاری اتاق فکر خود پیش می‌برند.

 

ابزارهای فرهنگی

مقولاتی از قبیل فرهنگ و دین، اصلی‌ترین عناصر قدرت نرم یک کشور در دنیای کنونی قلمداد می‌شوند. در هم تنیدگی این دو عنصر، ترکیبی پرقدرت و پرکارکرد به نام «فرهنگ دینی» را شکل می‌دهد که راز اقتدار و پیشرفت همه جانبه هر جامعه‌ای است.

اما نمی‌توان بدون ابزار آموزش، پرورش، تربیت، هنر، ارباب رسانه، تبلیغات و هزاران عنوان مؤثر دیگر، فرهنگ مورد مطالبه را در جامعه آموزش، گسترش و صیانت نمود.

ابزارهای فرهنگی، پنجره و افق دید افراد و بایدها و نبایدهای جامعه را تعیین و تبیین می‎کنند. اگر این سرمایه‌های عظیم، بر اساس فرمان خداوند، یعنی فرهنگ اسلام به عنوان کامل‌ترین نقشه راه انسان نباشد، حتماً بر اساس خوشایند و نظر مکاتب و سلایق اشخاص دیگر هزینه خواهد شد و آنها را هر روز قدرتمندتر و مسلط‌تر خواهد نمود و بالبع فرهنگ بالنده مسلمانی را ضعیف‌تر می‌نماید.

عنوان فرهنگ، فرهنگی، فرهنگسرا و … بر سر اشخاص، برنامه‌ها و دیوار‌ها نصب است، ولی آیا در راستای فرهنگ مورد نظر و مطالبه خداوند و مردم مسلمان است.

آیا می‌توان استاد و معلم را بدون حساسیت و آگاهی از علم الهی و فرهنگ اسلام بر سر کلاس درس فرستاد و توقع داشت به شاگردانی رشد یافته در راستای هدف‌گزاری فرهنگ مسلمانی دست یابیم.

نویسندگان را بر بال خیال و اندیشه جامعه پرواز داد، بدون آن که بدانیم در کدام آسمان پرواز خواهند کرد.

هنرمند، جامعه را بر سر سفره ذوق خود مهمان نماید، بدون آن که بدانیم چه بر سر مذاق جامعه می‌آورد؟

مردم سوار بر کشتی برنامه‌ریزی‌شده توسط سکان‌داران فرهنگی جامعه می‌باشند، مراقب باشم آنها را به کدام منزلگاه پیش می‌بریم!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *