بسمه تعالی

با سلام،

همین که در همین دنیا ماده می‌بینیم که هر حرکتی به سوی هدفی معینی روان است و هیچ چیزی در بیهودگی، آوارگی و بی‌هدفی رها نشده است، خود دلیل بر ضرورت وجود معاد می‌باشد؛ چرا که نمی‌توان مدعی شد که جزء به جزء عالم هستی هدفمند است و مقصدی دارد که به سوی آن روان است، اما کلّ عالم هستی پوچ و بی‌هدف است و در دوری باطل سیر می‌کند!

آنگاه که به عین یا به علم شاهدیم که هر کاری، حتی یک نفس یا یک نگاه، نتایجی دارد که هم به صورت کوتاه مدت و هم دراز مدت، ظهور می‌یابد، نمی‌توانیم بگوییم که «اما، تمامی مواضع و کارها در آخر کار و با مرگ، پوچ می‌شوند».

چرا انسان عاقل و دانشمندان، از هم اکنون برای صد یا صدها سال دیگر برنامه‌ریزی و عمل می‌کنند؟! چرا که به ظهور “نتیجۀ تلاش و عمل” یقین دارند. چرا عموم افراد جهان، “خوبی، نیکی و خیر” را دوست دارند؟! اگر قرار باشد که آخرتی در کار نباشد که “خوب یا بد بودن” مساوی می‌شود.

معاد امر عظیمی است؛ قیامت «يَوْمٍ عَظِيمٍ» است و امر ساده‌ای نیست و حتماً باید معاد را چون توحید، با دلیل شناخت، چرا که در اسلام عزیز، اصول دین، تحقیقی و مبتنی بر دلایل و براهین می‌باشد.

معنای اصلی معاد، “بازگشت به موطن اصلی» می‌باشد و پرسش از «معاد آن گونه که دین می‌گوید»، خود حاکی از آن است که هیچ کسی نمی‌تواند اصل معاد را منکر گردد، چرا که هر کسی کوتاهی بقای انسان در زمین و مرگ را به چشم می‌بیند و یقین دارد که خود نیز روزی طعم این مرگ را خواهد چشید و به عرصه‌ی دیگری ارجاع داده شده و منتقل خواهد شد. «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ – هر نفسى (جانی) چشنده مرگ است آنگاه به سوى ما بازگردانيده خواهيد شد / العنکبوت، ۵۷»

از این‌رو، سخن گفتن از “معاد”، بدون روشن شدن “مبدأ”، معنا و مفهومی ندارد. اگر کسی به خدا و خالقیت او شناخت و ایمانی نداشته باشد، سخن گفتن و دلیل آوردن از معاد برای او، کاری پوچ و بی‌فایده خواهد بود.

دلایل:

یک – توحید / بنابراین، اولین دلیل بر اثبات معادی که اسلام تعریف کرده است، به اصل “توحید” و اعتقاد به خداوند سبحان بر‌می ‌گردد. اگر اعتقاد به خدای نباشد، دیگر چه فرقی دارد که آدمی قبل از تولد به هیبت یک انسان، چه بوده است – اکنون چه هست – و سپس چه خواهد شد؟ چرا که همه پوچ در پوچ، بی‌معنا و بی‌هدف خواهند شد.

اما کسی که خداوند متعال را به نیروی عقل و علم شناخته است و به نور قلب به او ایمان نیز آورده  است، به همان حکم عقل، نور فطرت و علم وحی می‌فهمد که خداوند سبحان، کار عبث نمی‌کند، بازی هم نمی‌کند، بنابراین، خلقتش حکیمانه و هدفدار می‌باشد، پس بازگشتی ترتیب داده است که هر کس را به جایگاه و مقامی که شایسته‌ی اوست برساند؛ او حق است و فعل او نیز حق است. چنان که فرمود:

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ * فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ» (المؤمنون، ۱۱۵ و ۱۱۶)

ترجمه: آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریده‌ایم، و بسوی ما باز نمی‌گردید؟ * پس برتر است خداوندی که فرمانروای حقّ است (از اینکه شما را بی‌هدف آفریده باشد)! معبودی جز او نیست؛ و او پروردگار عرش کریم است!

دو – حرکت / آیا می‌توان مثلاً یک کیلو خاک ماسه را برداشت و مدعی شد که تک تک ذرات این ماسه وزن دارند، اما مجموع آن وزن ندارد؟! آیا می‌توان هنگام قدم زدن در یک جهتی، مدعی شد که تک به تک این قدم‌ها جهت دارند، اما مجموع آنها جهتی ندارند؟!

حرکت نیز همین‌طور است، وقتی آدمی می‌بیند که جزء به جزء این جهان طبیعت، و حتی حرکت غیر طبیعی (مثل حرکت فکر روی معلومات برای رسیدن به مجهولات) حرکتی جهت‌دار، منظم، منسجم و مرتبط به یک دیگر دارند که همه نیز علیمانه و حکمیانه صورت می‌پذیرد، نمی‌تواند مدعی شود که مجموع عالم هستی، حرکتی منسجم، مرتبط، علیمانه و حکیمانه ندارد و به سوی پوچی می‌رود!

به هر حرکتی که بنگرید، تکاپویی است برای به فعلیت رساندن قوه‌ها؛ چنان که بذر رشد کرده و شاخه و گُل می‌دهد، اما هیچ‌گاهی مبدل به یک بچه فیل نمی‌شود، [چون چنین قوه و استعدادی ندارد]! و در هر حرکتی، هر گاه قوه‌ به فعلیت رسید، آن حرکت آرام می‌گیرد و به ثبات خودش می‌رسد و حرکتی دیگر آغاز می‌شود.

پس، کل عالم هستی و تمامی موجوداتش، از جمله انسان، حرکتی دارند تا نیروهای بالقوه‌ی آنها به فعلیت رسد و از آن حرکت آرام گیرند و حرکت به سوی مرتبه بعدی را  آغاز کنند؛ ثبات جایگزین تغییرات و تحولات گردد و هستی دیگری آغاز شود.

پس، در این که این حرکت عظیم، منظم، منسجم و مرتبط، در کل به سوی یک غایت کلی و نهایی می‌رود، تردیدی نیست و معاد «لا رَیبَ فیه – بی‌شک و تردید» می‌شود، اما این که حالا این حرکت به سوی کدام مقصد روان است؟ به همان اصل مبدأ بر‌می ‌گردد، یعنی به سوی همان کسی که عالم هستی را علیمانه و حکیمانه خلق نموده است و حرکتش می‌دهد و ربوبیتش می‌نماید، و البته از چنین علیم، حکیم و قادری، کار پوچ، عبث و بازی سر نمی‌زند.

سه – رحمت / برهان رحمت نیز به همان اصل توحیدی بر‌می ‌گردد، چرا که اساساً معاد به معنای بازگشت به سوی خدا، مبتی بر شناخت و باور خداوند متعال می‌باشد.

برخی گمان دارند که “رحمت” یعنی “مهربانی” ! اما معادل عربی “رأفت” می‌شود و نه “رحمت”! بلکه “رحمت” یعنی “وجود بخشی”، چنان که کل عالم هستی را وجود بخشید و فرمود: «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ – و رحمت من بر همه چیز وسعت دارد (همه چیز را فرا گرفته است) / الأعراف، ۱۵۶»؛ و امیرالمؤمنین علیه السلام در اولین فراز دعای کمیل خداوند متعال را چنین می‌خواند: «اَللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ – خداونداً من از تو می‌خواهم به حق همان رحمتت که همه چیز را فرا گرفته است».

بنابراین، رحمت یعنی وجود بخشی و رحمان همان وجود بخش است، و چون وجود بخشی استمرار دارد، “رحیم” یعنی کسی که به صورت دائم و مستمر وجود می‌بخشد.

پس، چون آدمی را با استعداد حیات ابدی آفرید، و دنیا را نیز برای حیات مادی و معنوی انسان در زمین آفرید که دار گذر و فنا می‌باشد، پس ابتر و بی‌نتیجه نماندن رحمت بر انسان و سایر موجودات، وجود عالم دیگری که حیات در آن ابدی باشد را لازم نموده و به حکم عقل، به اثبات می‌رساند.

چهار – شوق و عشق انسان به ابدیت / به قول امام خمینی رحمة الله علیه که نقل یک حکم عقلی و فطری می‌باشد: «عشق واقعی و عاشق واقعی، دلیل بر وجود معشوق واقعی است».

اگر برخی از انسان‌ها، شوق و میل حیات جاودانه داشته باشند و برخی دیگر نداشته باشند، موضوع محل بحث می‌شود، اما وقتی همگان [از مؤمن، کافر، جوان، پیر، مرد و زن]، شوق به بقا و حیات جاودانه دارند، معلوم می‌شود که این یک گرایش و میل فطری است که در سرشت و خلقت همگان نهادینه شده است؛ چنان که حتی کافری که به جز حیات دنیوی، هیچ عالم و حیاتی را قبول ندارد نیز مایل به خلود و بقای همیشگی در زمین می‌باشد!

بنابراین، به طور حتم و یقین، عالمی برای حیات ابدی وجود دارد که میل به بقا و حیات ابدی در فطرت انسان نهادینه شده است و عقلش نیز حکم به تداوم حیات می‌دهد؛ و چون زمین و زندگی در آن ابدی نیست، به حکم عقل و فطرت، انتقال به عالمی دیگر برای بقای حیات ضرورتی اجتناب ناپذیر خواهد بود که در جهان‌بینی اسلامی، آن عالم آخرت، معاد و بازگشت به سوی او می‌باشد.

… – براهین دیگری چون “برهان حقیقت”، “برهان عدالت”، “ضرورت بازگشت به عالم غیر ماده” و … نیز به همان جهان‌بینی توحیدی – اسلامی، و شناخت و باور خداوند متعال که حقیقت هستی، اول و آخر است بر‌می‌ گردد، چرا که بیان شد بدون اعتقاد به او، بحث از “معاد” به معنای دینی و اسلامی، بی‌منطق و بی‌مورد می‌باشد. لذا فرموده‌اند که “اصول دین، در اصل، دو محور دارد که عبارتند از: “توحید و معاد”، و اصولی چون نبوت و امامت؛ در راستا و ایجاب اعتقاد به توحید و معاد می‌باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *